احساساتم بعد از مادر شدن چطور عوض شده؟ قسمت اول
از وقتی دومان به دنیا اومده روحیه ام تغییر کرده از بعضی جهات. قبلا مامانم وقتی فیلمی حاوی صحنه های جنگ یا درگیری پخش میشد، به نشانه اعتراض محل رو ترک یا کانال تلویزیون رو عوض میکرد. به نظر من این کار زیاده روی میرسید. خوب معلومه فیلمه دیگه. ناراحتی نداره که. ما که بچه نیستیم میدونیم اینها فقط نمایشه. حالا جدیدا متوجه شدم خودم هم تاب و توان دیدن این صحنه ها رو ندارم. حتی توی فیلمهای با درون مایه جاسوسی هم که اشارات مختصری به خشونتهای جنگ میشه؛ حالم بد میشه. عجیبه واقعا.
نمیدونم دلیلش تغییرات هورمونی بعد از مادر شدن هست یا گذر سن و یا تغییراتی که به واسطه بودن در معرض اطلاعات و طرز فکرهای جدید اتفاق افتاده. شاید این تغییرات اتفاق میفته تا به طور خودکار مانع از تماشای این صحنه ها توسط بچه هامون بشیم. شاید هم داشتن فرزند و بزرگ کردن یک بچه باعث میشه تا تصور و فکر کنیم که هر گلوله ای داره جان یک نفر رو میگیره که نورچشم و دلبند یه خونواده است.
اینجوری آدمهایی که میمیرن فقط یه لیست از قربانیان نیستن، بلکه هر کدوم به تنهایی یه دنیا هستن. دنیایی به عظمت روح کسانی که دوستش دارن و دوستشون داره. این طور که نگاه میکنی تحملش سخت تر میشه. همین طور در مورد تمامی رنجهای بشری. احساساتم به قول فارسی زبانهای لفظ قلم رقیق شده. حالا با دیدن یه آدم ناامید و مستاصل (استیصال ناشی از بیماری، فقر، بی کسی، اعتیاد و …)، حس نابرابری و البته ترس بیشتری دارم و البته امید و تلاش بیشتری برای بهتر شدن شرایط.